به بازار رسيديم.مهسا اين قشنگه؟اين يكي چي؟
- مرتضي هول نباش .عزيزم
يكم بعد
- مرتضي؟بيا اين كارت ها قشنگ هستند؟
- خوشت مياد؟
- خب به نظرم بد نيستند
- پس سفارش بديم؟
- تو دوست داري؟
- آره قشنگ هستن
- پس سفارش بده
- چند تا ؟تقريبا
- خيلي
كارت ها را سفارش داديم و رفتيم واسه خريد لباس .
امير و مامان اينا هم آمده بودند.اما حرف آخر واسه خودمون بود!
- مهسا اين ها قشنگ اند؟نه؟
- براقش را بردار با يك كروات كرمي!
- باشه
- چقدر بهت مياد عزيزم
- خوبه؟
- كرواتش و عوض كن.خال خالي بردار
- الان خوب شد؟
- توپه.
- بريم.؟
- بزن بريم.
مرتضي:اين ها را ديدي؟
آره
- اين از همه قشنگ تره
- ولي قيمتش خيلي بالاست اين ها هم خوبه
- تو هر كدوم و دوست داري بردار بيخيال قيمت
- ولي؟
- لباس عروس يك دفعه است ديگه.برو بپوش ببين كدوم و دوست داري.
رفتم لباس را امتحان كردم خيلي ناز بود لباس هاي خودم را پوشيدم و امدم
- پس چرا نيامدي ببينم؟
- ميخوام روز عروسي ببيني.
- يعني تا اون موقع ؟صبر كنم؟نميتونم...
- ميتوني.
- بريم عزيزم
بعد هم كفش و كيف را گرفتم .وسايل ها را داخل ماشين گذاشتيم من هم توي اين فرصت رفتم و بستني گرفتم و سمت مرتضي رفتم.و بستني را جلوي صورتش گرفتم.
- بگيرش
- شب شده بود و ما هنوز توي خيابان بوديم.
مرتضي:مهسا چقدر زود وسايل هامون را گرفتيم.
- خب.خوبه ديگه.همه را يكبار گرفتيم وقت هم تلف نميشه.
- شايد....چه خانم برنامه اي داريم.به به
- چاكر شما!
به خانه رسيديم و مستقيم به اتاق رفتيم
- خب ميوه چي بايد بگيريم؟
- ميوه ي تابستاني؟!!فكر كن ببينم.هلو،سيب؛خيار!
- هندوانه!
- هندوانه خوبه.چطور بديم مرتضي؟
- قارچ ميكنيم ديگه.
- عاليه.!
- همون هلو و...
- خوبه
- شيريني؟
- تر يا خشك؟
- هرچي شما بگي!
- نه عزيزم هر چي دوست داري بگير.
- ماشين و چيكار كنيم؟
- ماشين خودت!
- عوض كنم؟
- آره مزدا بگير
- جاااانم؟البته قابل شما را نداره.ولي من سر تا پام بيشتر از اين پول ندارم!
- عزيزم شوخي كردم.مگه پرشيا چشه؟
- بايد فردا بريم مدل ماشين عروس ها را ببينيم.
- سليقه خودتو ميخواهم ببينم.
- جدي؟
- آره.
- چشم گلم.
- مرتضي...يه چيز بگم؟
- بفرما؟
- كنكور را چيكار كنم؟
- اونو تو خانه ي خودمون تصميم ميگيريم.
- حواست نيست.آزمون تير ماه برگزار ميشه كاش عروسي را...
- نه.خب بيا تست بزنيم
- باشه آمدم
- مهسايي.خوابم مياد
با كتاب زدم رو سرش.من كمك ميخواهم
- خب..نزن...
- تركيبيات،فيزيك،شيمي.كمك ميخواهم پاشو
- الان زيست بزن
- باشه ولي از فردا بايد بهم كمك كنيا.بگير بخواب عزيزم
- يه چيز بگم؟
- بگو؟
- حالا كه منو زدي بايد جريمه بشي.
- هان؟
- بايد از دلم دربياري.
پريدم روش و بوسيدمش و گفتم كافيه؟خواب هاي خوب ببيني.
آن شب با همه ي خستگي هام كلي تست زدم شيمي و زيست.درصد هام هفتاد تا بود عصابم خرد شده بود كتاب و پرت كردم و گفتم اه لعنتي.
مرتضي:چي شد؟بازم با كتاب هات دعوات شده؟
- بخواب بابا
- من خواب بودم فكر كنم
- ببخشيد
- عزيزدلم بخواب خسته اي.
- حوصله ندارم
منو كشيد روي تخت و گفت:رو حرف من حرف نزن .بخواب
- بايد تست بزنم.نميخوابم
- با اخم نگاهم كرد و گفت :بايد بخوابي.اگه ميخواهي تا عروسي زنده باشي و كنكور هم قبول بشي بايد خواب كافي هم داشته باشي.برنامه هات نبايد خيلي بهم بخورد.حالا دوباره بگو اگه جرات داري.چي گفتي؟
- هيچي!گفتم اگه بايد.كه خب ميخوابم ديگه.
- بغلم كرد و پيشاني ام را بوسيد و گفت تو را بايد با كتك پيش خودم نگه دارم؟خواب هاي خوب ببيني عزيزم
نظرات شما عزیزان: